ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

گل پسرم قند عسلم

نامه ای به پسرم در دومین سالگرد میلادش

سلام فرشته ی کوچک خوشبختی ابوالفضل گلم عزیز دلم پسر نازنینم امروز دومین سالروز میلاد توست. امروز دومین سالروز فرودت از اوج آسمانها به زندگی مامان و باباست. عزیزم دو سال پیش در چنین روزی به دنیا آمدی و چه زیبا و باشکوه بود میلاد پاکت در این روز. چه با شکوه بود وقتی برای اولین بار در آغوشت گرفتم و حس قشنگ مادری را تجربه کردم. چه زیبا بود وقتی اولین بار خنده ات را دیدم. چه قدر عزیز و دوست داشتنی بود لحظه ای که برای اولین بار گفتی "مامان". اولین قدم هایت بهترین خاطرات زندگی من است. در آغوش گرفتنت بهترین حس برای من است. فرشته ی آسمانی من اکنون که دو سال از زمینی شدنت میگذرد به از همیشه احساس خوشبختی میکنم. وقتی به تو مینگرم غرق د...
1 تير 1392

تولد دو سالگی

ابوالفضل عزیزم امروز یکم تیرماه دومین سال زندگی را نیز پشت سر گذاشتی و وارد سال سوم زندگی شدی. البته ما چند روز پیش یعنی 26خرداد تولد دوسالگیتو گرفتیم. چون مامان جون و باباجون میخواستن به مسافرت برن و میدونستیم اگه اونا پیشت باشن بیشتر بهت خوش میگذره. پس 6روز زودتر جشن تولد دو سالگیتو گرفتیم که بزودی عکساشو میذارم روی وبلاگت گلم.                 دوساله شدنت مبارک عزیز دل مامان ...
1 تير 1392

خداحافظی با شیر مادر

ابوالفضل نازنین سلام پسر گلم سلام امروز 16 روزه که دیگه شیر نمیخوری. عزیز دل مامان نمیدونی این روزا چقدر خوشحالم آخه وقتی میبینم اینقدر بزرگ شدی که دیگه نیازی به شیر مادر نداری بایدم خوشحال باشم . انگار همین دیروز بود که به دنیا اومدی. میدونی عزیزم از وقتی به دنیا اومدی نگران این روز بودم همیشه به روزی که قراره از شیر بگیرمت فکر میکردم  اما خوشبختانه زیاد اذیت نشدی منم سعی کردم کم کم این کارو بکنم. پسرم خیلی خوشحالم که روز به روز بزرگ تر و بالنده تر میشی.
21 خرداد 1392

آغاز 24 ماهگی

ابوالفضل نازنین سلام . بعد از چند ماه (میدونم خیلی دیره) اومدم با پسر گلم کمی حرف بزنم. عزیز دل مامان چند روزیه وارد 24 ماهگی شدی. خیلی خوشحالم چون دیگه داری دوساله میشی و برای خودت مردی میشی مامانی. این روزا نگات که میکنیم هزار بار خدارو شکر میکنیم .باورم نمیشه نینی کوچولوی دیروز که وقتی به دنیا اومد به جز گریه کردن و خوردن هیچ کاری نمیتونست بکنه حالا به لطف خدا اینقدر بزرگ شده که راه میره و میدوه.خودش غذا میخوره, شلوارشو میپوشه وکلی برای مامان و بابا و حتی اطرافیان خودشو لوس میکنه. عزیزم این روزها خیلی خوب حرف میزنی تقریبا همه ی کلمه ها رو میتونی بگی هر چند با زبان کودکانه ی خودت! جمله های کوچک رو هم میگی ولی جمله های خیلی...
21 خرداد 1392

تولد هیجده ماهگی

پسر گلم امروز هیجده ماهه شدی و من خیلی خوشحالم که نیمه ی اول سال دوم زندگی رو هم به خوبی و خوشی پشت سر نهادی! امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی ناز نازی مامان!                                          تولدت مبارک       ...
1 دی 1391

شروعی دوباره

سلام یه دونه ی من  پسر نازنیم منو ببخش شش ماه از تولدت گذشته و من توی این شش ماه خاطرات قشنگ و شیرین تو رو تو وبلاگت ثبت نکردم . قشنگ ترین خاطرات مثل ایستادنت راه رفتنت دویدنت حرف زدنت! عزیزم بهت قول میدم دیگه هیچ وقت این اتفاق نیفته و همیشه خاطرات پسر گلمو به روز بنویسم. اینم یه قول برای شروعی دوباره. تو پستای بعدی هم سعی میکنم عکسای این شش ماهو بذارم. ...
30 آذر 1391

...و یک سال گذشت!

پسر گلم به همین زودی یک سال از اومدن تو به زندگیمون گذشت! یک سال پر از عشق یک سال پر از شادی . فردا روز میلاد توست و انگار همین دیروز بود که صدای گریه ی کودکی زیبا زندگی ما را پر از شادی کرد. عزیزم یک سال پیش این موقع من که علائم زایمان داشتم می دونستم که لحظه ی ورود مسافر کوچولوم به این دنیا نزدیکه و خودمو برای استقبال از تو آماده میکردم . و الآن تو یک کودک ناز یک ساله هستی که همه ی زندگی مایی. پسرم نمیدونی وقتی برای اولین بار تورا در آغوش گرفتم چه حس باشکوهی داشتم! حس زیبای مادری! عزیزم  بعد از اومدن تو به زندگیمون زندگی ما پر از شادی شد پر از برکت پر از صفا! و ما فهمیدیم که خداوند چقدر به بنده هایش لطف میکند. چه منتی...
31 خرداد 1391

بدون عنوان

سلام پسر نازنینم  از دیشب یه شیرین کاری جدید یاد گرفتی وقتی گوشی تلفنو  میبینی اونو میبری طرف گوشت و مثلا شروع میکنی به حرف زدن مامانی فدات بشه خیلی دوست دارم گل نازم   ...
6 خرداد 1391

مریض شدن گل پسر

پسرنازنینم چند روزه حالت خوب نیست یه روز سرماخوردگی یه روز اسهال یه روز استفراغ  دیشب هم تا صبح تو تب میسوختی خدای من چقدر اذیت شدی مامان  دیشب تا صبح بالا سرت نشستم و مدام تبتو اندازه میگرفتم الهی برات بمیرم که زبون هم نداری دردتو بگی چقدر این چند روزه لاغر شدی خیلی بی حالی و هیچ غذایی هم نمیتونی بخوری الآن یه کم حالت بهتره و خوابیدی من قربون خواب نازت برم  خدای مهربون کمک کن پسر نازم زود خوب بشه ...
31 ارديبهشت 1391